بخش خصوصی در ایران

سرمایۀ بخش خصوصی از کجا می آید؟ در ایران این سرمایه عمدتاً از طرف صاحب کسب و کار تامین می شود. در یک اقتصاد پیشرفته بازار سرمایه تامین کنندۀ سرمایه است. این تفاوت به ظاهر کوچک تعیین می کند که کسب و کار بخش خصوصی تا چه حد می تواند رشد کند.

برای اینکه تفاوت روشنتر شود نگاهی بیاندازید به متغیر «نسبت تامین مالی بخش خصوصی به تولید ناخالص داخلی» در آمار بانک جهانی. این رقم در سال 1389 برای ایران در حدود 37 برای آمریکا در حدود 203 و برای جهان در حدود 204 درصد بوده است. به عبارت دیگر بخش خصوصی در ایران با کمبود شدید سرمایه روبرو است و بازار سرمایه از تامین آن ناتوان است.

بخش اصلی مشکل در توانایی بانکها و بازار سرمایۀ ایران در جذب سرمایه ها و دادن آن به فعالان اقتصادی برای گسترش کسب و کار است. مشکل اصلی هم در این میان نرخ بهره است. با نرخ بهرۀ واقعی منفی افراد ترجیح می دهند پولشان را به جای سپردن به بازار سرمایه به کار بیاندازند و شخصاً وارد بازار طلا و ارز و مستغلات شوند. در نتیجه اصولاً بازار سرمایۀ قوی شکل نمی گیرد.

مشکل دیگر در قوانین بانکی ناظر بر وام دادن است. به نظر می رسد که حجم قوانینی که بر وام دهی اعمال می شود بسیار بیش از حد بهینه است (حد بهینه در تئوری با حداکثر سازی تولید تعریف می شود). داستان اختلاس اخیر نشان می دهد که مشکل بزرگی در قوانین بانکی وجود دارد. فرد یا شرکتی که توانایی تولید و ایجاد ثروت را دارد نباید با قوانین دست و پا گیر محدود شود. البته نظارت برای جلوگیری از سرمایه گذاری های خیلی پر ریسک لازم است. ولی این امر نباید دست آویزی شود برای محدود کردن مطلق ریسک کردن چرا که این امر به معنای جلوگیری از تولید است.

از مهمترین علل عدم گسترش بخش خصوصی در ایران می توان همین قوانین زاید را بر شمرد.

اما عامل دیگری هم در این میان دخیل است. به نظر می رسد که اجرای قوانین بخصوص وقتی پای «فساد» و «اختلاس» می آید، تا حد زیادی بستگی به افکار عمومی هم دارد. تا وقتی که «فساد» علنی نشده است کسی چندان به آن حساس نیست. به محض اینکه یک «افشاگری» در مورد «فساد» صورت می گیرد و به عرصۀ عمومی کشیده می شود، تصمیم گیران به آن واکنش شدید نشان می دهند و همیشه افرادی یافت می شوند که فی الفور حکم اعدام هم صادر کنند. در چنین فضایی فرد متهم حتی فرصت نمی یابد از خود در برابر صدها اتهام رسمی و غیر رسمی دفاع کند.

از آن بدتر این است که چنین حوادثی دست آویزی می شود برای حمله به هر فعالیت اقتصادی. این نوشته را ببینید تا منظورم را متوجه شوید. اتهامی که به این فرد زده شده است این است که «گوی سبقت را در فعالیتهای اقتصادی از متهم سه هزار میلیارد ربوده است» و «در صنعت فوتبال و فولاد مشغول گسترش فعالیتهای خود می باشد» و اینکه «دسترسی وی به رئیس جمهور راحت تر از وزرا است». متن را بخوانید. به نظرم توضیح بیشتر مخل معنی خواهد بود.

مختلس نمونۀ سال

این اختلاس هم شده مثل زبل خان شکارچی. اختلاس سه هزار میلیاردی اینجا، اختلاس سه هزار میلیاردی آنجا، اختلاس سه هزار میلیاردی  همه جا.

هیچکس هم نمی داند چه خبر شده. ظاهراً اصل قضیه دریافت پول از بانک بدون داشتن وثیقه بوده است.

می گویند سه هزار میلیارد رقم گرد شده است و اصل قضیه سر 2800 میلیارد بوده. تازه همۀ آن هم اختلاس نبوده. 1800 میلیارد دلار (اصلاح می شود: تومان) آن بدون وثیقه بوده و بقیه با وثیقه. مختلس محترم همچین بی کس و کار هم نبوده. آنقدر پول داشته که وثیقۀ هزار میلیارد تومان وام را بدهد. 38 واحد اقتصادی داشته (اگر ارزی که همین واحدها به نرخ دولتی می گیرند را در بازار آزاد بفروشند یحتمل پول اختلاس در می آید). بعدش هم ببینید که با این پول اختلاسی چه کار می خواسته بکند: بانک خصوصی تاسیس کند، بیش از پنجاه درصد فولاد خوزستان، شرکت تراورس و شرکت اکسین را بخرد، و پروژۀ دو طبقه کردن جادۀ رامسر به نور را اجرا کند و خدا می داند چند پروژۀ ملی و عام المنفعۀ دیگر را تمام کند (مرجع). حالا داد همه درآمده که روسای همۀ بانکها باید از شرم استعفا بدهند و باید ال بشود و بل بشود.

آقا جان. این که اختلاس نیست. کارآفرینی است. من که می گویم به عنوان کارآفرین نمونۀ سال یک جایزه هم بهش بدهید که پولی که قرار بوده به ضرب سیاستگذاریهای اشتباه صرف شرکتهای زیان ده دولتی و پروژه های بی بازگشتی مثل وامهای زود بازده و امثالهم بشود را از بانکها گرفته و سرمایه گذاری کرده. آنهم این بانکها که عمراً وام نمی دهند مگر به پروژه های بی در و پیکر و بی سرانجام.

حالا خبر زیر را هم بگذارید کنار اختلاس مربوطه. من هیچی، خودتان کلاهتان را قاضی کنید ببینید کدامیک «اختلاس» تر است: «کسی به یک نفر گفته بود 250 میلیون بدهید تا مسئول فلان بخش شوید». (مرجع. کل مصاحبه را بخوانید که جالب است اساسی). مسئول یک بخش در یک اداره شدن ببینید چقدر می ارزد که 250 میلیون بابتش  می دهند. چند تا از این «مسئول بخش» ها و بالا تر از آن داریم، خدا می داند. یک حساب سر انگشتی کنید از قابلیت اختلاس در چنین فضایی.

حالا من دیگر از اختلاسهایی که در فضای ارز ارزان (زیر قیمت بازار) یا وامهای با وثیقۀ با نرخ بهرۀ زیر تورم یا مجوزهای وارداتی یا هزار مورد مشابه هر روزه دارد اتفاق می افتد صحبت نمی کنم که سه هزار میلیارد در مقابل آنها پول خرد است.

خلاصه دست از سر این مختلس عزیز بردارید بگذارید کارش را بکند که خیر من و شما در این است. بروید آن جایی که خراب است را درست کنید.

اضافات: اینکه می گویند این اختلاس از زمان عیلامی ها تا کنون سابقه نداشته همچین درست هم نیست. همین سال 1373 بود که اختلاس 123 میلیارد تومانی شده بود حرف و حدیث هر روزۀ مردم. ما یک حساب و کتاب کردیم دیدیم اگر نرخ تورم این سالها را بچینیم روی هم و آن 123 هزار میلیارد را بیاوریم به زمان حال، می رسیم به رقمی کمی بیش از 2000 میلیارد تومان. یعنی جرینگی 200 میلیارد از این اختلاس حاضر بیشتر. ولش کنین این بابا را برود جادۀ رامسر به نور را دو طبقه کند. خیرش به ما هم برسد. حالا از ما گفتن.

اضافات دوم: اعلام شد که  4700 میلیارد تومان دارایی مختلس ما توقثف شده است. والله چی عرض کنیم. این بانکهای دنیای حریص و سودجوی سرمایه داری حاضرند خدا دلار به ما وام بدهند چون کار داریم و می توانیم بازپرداختش کنیم. حالا یکی با 4700 هزار تومان سرمایه نتواند 1800 وام را پرداخت کند؟ بابا ولش کنید به کارش برسد.

و باران بارید…

چهار سال و یازده ماه و دو روز باران بارید. …

It rained for four years, eleven months, and two days. There were periods of drizzle during which everyone put on his full dress and a convalescent look to celebrate the clearing, but people soon grew accustomed to interpret the pauses as a sign of redoubled rain. The sky crumbled into a set of destructive storm and … so on

متن فوق آغاز فصل شانزدهم صد سال تنهایی مارکز است.

طوفانی که در روزهای گذشته ایالتهای شمال شرقی آمریکا را متاثر کرد، با خود باران آورد. بارانی که نه تا به حال دیده بودم و گمان نکنم که بعد از این هم خواهم دید. شهر ما، بلومزبرگ، نزدیک رودخانۀ ساسکوهانا قرار دارد که از کوههای شمال نیویورک سرچشمه می گیرد و بعد از پیچ و خم های زیاد در نهایت نزدیک فیلادلفیا به دریا می ریزد. سطح معمول رودخانه در شهر ما 16 فوت (4.88 متر) است. سطح بیش از 19 فوت را سیل خفیف محسوب می کنند. سیل متوسط و سیل بزرگ به ترتیب 22 و 28 فوت است. وقوع سیلهای بزرگ به معنای خطر جانی برای اهالی منطقه است و معمولاً از افراد کنارۀ رود خواسته می شود که منطقه را تخلیه کنند. آب و برق احتمالاً قطع می شود و سیستم فاضلاب غیر قابل استفاده می شود.

نهم سپتامبر در ساعت 3:30 عصر سطح آب رودخانه به 32.75 فوت (9.98 متر) رسید و رکورد قبلی را که 32.7 فوت و مربوط به سال 1904 بود شکست. به عبارت دیگر در تاریخ ثبت شدۀ بلومزبرگ، یعنی حداقل صد و پنجاه سال اخیر، چنین طوفانی دیده نشده است. دو رکورد بعدی متعلق به طوفان 1972 (31.20فوت) و 2006 (28.6 فوت) است که محلی ها همگی از آنها صحبت می کنند. حدود یک سوم شهر زیر آب است. مردمی که در نواحی پر خطر زندگی می کنند خانه های خود را تخلیه کرده اند و به خانه های اقوام و دوستان و یا به محلهای امنی که برای اسکان مردم اختصاص یافته است رفته اند. شهر در حالت اضطراری قرار دارد و محدودیت رفت وآمد در مناطقی از شهر و در ساعات شب برقرار است.

شهرهایی هستند که شرایط بدتری از بلومزبرگ دارند. در شهر هرشی (که محل کارخانۀ شکلات سازی هرشی، یکی از بزرگترین کارخانه های شکلات سازی دنیا است) رودخانه رکورد قبلی خود را به میزان 10.7 فوت شکسته است. در کل منطقه ای که از طوفان متاثر شده است بیش از صد هزار نفر ناچار به تخلیۀ خانه های خود شده اند.

بنا ندارم این شرایط را مقایسه کنم با شرایط حوادث طبیعی در ایران. فقط می خواهم اشاره ای بکنم به دانشی که در پشت مدیریت جریان وجود دارد. بخشی از این دانش به علوم هواشناسی مربوط است که می تواند شدت باران در ساعات مختلف برای هر منطقه را پیش بینی کند و به این ترتیب به افراد اجازه دهد که اقدامات لازم را انجام دهند. بخش مهمتر دانش، دانش مدیریت بحران است. با تمام توصیفاتی که از شرایط کردم، زندگی مانند همیشه جریان دارد. نه کمبود آب و غذا وجود دارد و نه مشکل نداشتن اسکان. درست است که خسارات مالی زیادی وارد شده است و افراد زیادی از خانه های خود رانده شده اند ولی کسی بدون کمک رها نشده است. سازمانهای مختلف هر کدام می دانند چکار باید بکنند و از آن مهمتر چه کاری نباید بکنند. اطلاع رسانی شفاف و متمرکز جایی برای شایعه و حدس و گمان نمی گذارد. حتی اگر حادثۀ خطرناکی هم اتفاق بیافتد از مردم پنهان داشته نمی شود. (در شهر ما مواد شیمیای از یک کارخانه نشت کرده است. بلافاصله این خبر از طریق مسئولان منتشر شد و اقدامات لازم برای پرهیز از خطر توضیح داده شد). خلاصه آنچه در اینجا اتفاق افتاد حداقل به من نشان داد که می شود حوادث را «مدیریت» کرد اگر دانش آن را داشته باشیم. اینها دانش مدیریت است نه مجموعه ای از حرکات تصادفی افرادی که نمی دانند چه کاره اند.

 مدیریت یکی از «علوم انسانی» است. مسئولانی که در ایران علوم انسانی را «ترجمۀ متون غربی» می دانند و در حال باز بینی سرفصلهای دروس دانشگاهی علوم انسانی هستند این را در نظر داشته باشند که اگر جایگزینی بهتر از ترجمه سراغ ندارند بهتر است تا پیدا کردن جایگزین بهتر دست نگه دارند وگرنه ممکن است مسبب فاجعه هایی باشند که هزینه های غیر قابل جبرانی بر جامعه تحمیل خواهند کرد.

معضل دریاچۀ ارومیه

از وقتی که مسئلۀ خشک شدن دریاچۀ ارومیه پیش آمده است این سؤال را از خودم می پرسم که حالا بیا و فرض کن تو سیاستگذار بودی. چه می کردی؟

جوابی که احتمالاً خیلیها منتظر شنیدنش از سیاستگذاران هستند این است که با تصویب یک بودجۀ اضطراری آب را از جاهای دیگر به این دریاچه می آورم و مانع از خشک شدن آن می شوم.

اگر حل مشکل به همین سادگی بود شکی ندارم که سیاستگذار تا حالا این کار را کرده بود. همانطور که بعد از اعتراضات اخیر در آذربایجان فوری بودجه ای برای آن تصویب شد.

البته من در اینکه این بودجه اصولاً مشکلی را حل کند (بجز احتمالاً مشکل اعتراضات) جداً تردید دارم.

من چیزی از جزئیات فنی حل چنین مشکلی نمی دانم. آیا انتقال آب از رودخانه های دیگر ممکن است؟ آیا باز کردن دریچۀ سدهایی که بر رودخانه های منتهی به دریاچه بسته شده، و یا خراب کردن سدها، مشکل را حل می کند؟ آیا روشهایی که گاهی از آن صحبت می شود مثل بارور کردن ابرها برای بارش بیشتر امکان پذیر و اقتصادی هست یا نه؟ و آیا اصولاً این مشکل به واسطۀ عوامل طبیعی پیش آمده است (خشکسالی) یا به واسطۀ  دخالت انسان. (در سایتی خواندم که کارشناسان محیط زیست اثر عوامل طبیعی را 70 درصد و اثر انسانها را 30 درصد می دانند). شاید واقعاً جغرافیای منطقه آنقدر تغییر کرده است که بقای دریاچه غیر ممکن است. اگر کسی چیزی می داند یادداشتی بگذارد یا برایم بفرستد تا اینجا بگذارم.

اما از نظر اقتصادی نکاتی هست که نمی توان از آنها گذشت. مهمترین آنها اینکه هر انتقال آبی از جای دیگر به این دریاچه یا هر تغییری در آب سدهای مسیر در واقع نوعی باز توزیع است و برندگان و بازندگانی خواهد داشت. قطعاً در صورت انجام این کار بازندگان اعتراض خواهند کرد. مانند نمایندگان خوزستان که به طرح تغییر مسیر سرشاخه های کارون به سمت مرکز ایران اعتراض کردند. هر سیاستی که این بازندگان را به حساب نیاورد فقط مشکل را از یک گروه به گروه دیگر شیفت می دهد.

حال فرض کنید که بتوان با صرف هزینه آب را دوباره به دریاچه برگرداند. سؤال این است که این هزینه چقدر است و اقتصاد ایران تا چه حدی می تواند چنین هزینه ای را تحمل کند؟ قطعاً زنده کردن دریاچه «به هر قیمتی» نمی تواند راه حل باشد. مشکل محیط زیست در همۀ کشورهای در حال توسعه وجود دارد و نکتۀ اصلی آن هم این است که گاهی حفاظت از محیط برای کشورهای در حال توسعه بخصوص برای افراد فقیر این کشورها «بیش از حد گران» است. مثال سادۀ آن اعتراض شهر نشینان به قطع درختان جنگلی توسط روستائیان برای سوخت است که بدون در نظر گرفتن وضع اقتصادی آنها صورت می گیرد.

به این سؤال بیافزایید این سؤال را که چه کسی باید این هزینه را بپردازد؟ اگر هزینه ها باید از بودجۀ عمومی پرداخت شود آیا کشاورز سیستانی حق ندارد به این مسئله اعتراض کند؟

روشی که در کشورهای توسعه یافته برای مواردی از این قبیل انجام می شود این است که گروهی، معمولاً غیر دولتی، برای انجام کار تشکیل می شود و به اتکای حمایت طرفداران با دولتهای محلی و ایالتی و فدرال وارد مذاکره می شود. برای نشان دادن جدیت طرفداران هم یک راه حل اقتصادی وجود دارد: اگر کسی واقعاً مایل است کاری انجام شود باید حاضر باشد بابت آن هزینه بدهد. در چنین مواردی دولت به میزانی که افراد حاضر به هزینه کردن هستند به مسئله بها می دهد. مثلاً بابت هر دلار که افراد پول بدهند دولت هم یک دلار می دهد.

متاسفانه در ایران این مشکل تقریباً غیر قابل حل است. هم به دلایل سخت افزاری است و هم به دلایل نرم افزاری. احتمالاً حل دائم مشکل برای اقتصاد ایران «بیش از حد گران» است. بعلاوه توسعۀ سیاسی برای حل مشکل از طریق سازمانهای مردمی صورت نگرفته است. این توسعه شامل تشکیل سازمانهای مردمی با درجه ای از شفافیت و کارآمدی است که مردم بتوانند به آنها اطمینان کنند. حاکمیت هم که اصولاً چنین سازمانهایی را نمی خواهد. روشهای کم هزینۀ مذاکره با سیاستگذاران هم هنوز وارد عرصۀ سیاست و اجتماع ایران نشده است. در نبود تکنولوژیهای مذاکره همه چیز سیاسی می شود و امنیتی، و در نتیجه غیر قابل حل (حاکمیت بنا به ماهیتش مسئله را سیاسی می بیند. در این میان مخالفانی هستند که اصرار دارند بر سیاسی کردن قضیه، بر خلاف افرادی که مستقیماً درگیر مسئله هستند و اصرار دارند بر غیر سیاسی بودن آن. نگاهی بیاندازید به کاریکاتور نیک آهنک کوثر در سایت روز –چهارشنبه 14 شهریور- تا ببینید یک آدم چقدر می توان از نظر سیاسی کوته فکر باشد)

حاصل همۀ اینها یک تراژدی است.

پس نوشت: ترجیح می دادم از کلمۀ تراژدی استفاده نکنم. سنگین است. ولی برخی مشکلات در ایران نه تنها راه حل کوتاه مدت و میان مدت و شاید حتی بلند مدت ندارند، بلکه باعث صدمۀ جانی و مالی هم می شوند. محیط زیست از جملۀ این مشکلات است. حفظ آثار و بناهای تاریخی بنا به استدلالهای فوق نمونۀ دیگر است. برای اینها شاید تراژدی بیشتر به واقعیت نزدیک باشد.

پس نوشت دوم: کلاهم را به احترام بهروز حسنی بر می دارم که وبسایت علمی و مفیدی دارد در مورد دریاچۀ ارومیه. ممنون از حامد به خاطر لینک دادن به این سایت.