برنامۀ ششم و مسئلۀ ارزیابی برنامه

روزنامۀ اقتصاد بحث در مورد برنامۀ ششم را آغاز کرده است. آنطور که از شواهد برمی‌آید، سودمندی برنامه ریزی به شکل پیشین‌اش، یعنی برنامه‌های پنج ساله، با شک و تردید نگریسته می شود. استدلالی که ارائه شده است این است که این‌ همه برنامه ریختیم و اجرا نشد. در حال حاضر هم اقتصاد ایران دچار مشکلات مشخصی مثل رکود و تورم است. در این شرایط برنامۀ بلند مدت دردی را دوا نمی‌کند. در نتیجه برنامه ریزی به سبک پیشین را کنار بگذاریم و برنامه‌های کوتاه مدت بریزیم.

به نظرم این استدلال چندان قانع کننده نیست. همان زمان برنامۀ سوم به کرات از برنامه ریزان شنیدم که یکی از مهمترین فایده‌های برنامه‌های بلند مدت در ایران، ایجاد نوعی فضای بحث و یادگیری است تا بخش بزرگی از تصمیم‌گیران، حداقل در بعد نظری، زمینۀ مشترکی برای صحبت داشته باشند. همین کارکرد برنامه سبب شده است که نیروهایی تربیت شوند که در اصول اقتصادی با هم اشتراک نظر دارند و اگر فضا برای فعالیت مناسب باشد، همین نیروها همدیگر را تقویت می‌کنند و باعث بهبود می شوند. در غیاب برنامه، چنین اتفاق نظری به سختی حاصل می شود.

همین مسئلۀ کنترل تورم را در نظر بگیرید. حدود پانزده سال پیش که در مؤسسه اقتصاد کلان درس می دادم، نوشته‌ای از یک روزنامه را به دانشجویان می دادم که از قول یک نمایندۀ مجلس، عامل تورم را «امثال فاضل خداداد» معرفی کرده بود که «با اعدامش مشکل حل می شود». این روزها چنین چیزی را نمی‌شنویم. اینکه تورم منشا پولی دارد، تقریباً امری پذیرفته شده است (البته بجز در میان برخی اقتصاددانان گرامی که با اصرار بر دانسته های عتیقه‌شان مایۀ تفرج خاطرند.). به نظرم برنامه های توسعه در ایجاد چنین فضایی بسیار مؤثر بوده اند.

به نظرم آنچه برنامه‌های توسعۀ ما کم دارد، تاکید بر بخش «ارزیابی یا همان Evaluation» است. الان سالها است که سازمانهایی مثل بانک جهانی برنامه‌هاشان و وامهاشان را منوط به طراحی بخش ارزیابی در هر پروژه ای کرده‌اند. اگر قرار است پولی جایی صرف شود، مجریان مجبورند در مورد نتایج ملموس و قابل اندازه گیری برنامه‌هاشان صحبت کنند و آنها را به طور کمّی مطالعه کنند. افزودن چنین بخشی به برنامه‌های توسعه آسان نیست، ولی ضروری است.

خوشبختانه در سالهای اخیر بچه‌های زبده‌ای از ایران به دانشگاههای خوب رفتند و بسیاری‌شان با ادبیات ارزیابی آشنا شدند. همینها سرمایۀ بزرگی هستند که می توانند برنامه ریزان را در طراحی بخش ارزیابی کمک کنند. تا جایی که می‌دانم بعضی از این بچه‌ها دوره‌های کوتاه مدت هم در ایران برگزار کرده اند.

پس نوشت: سرمقالۀ دوشنبۀ دنیای اقتصاد را از دست ندهید (هر چند این بخش ارزیابی در نوشته‌اش غایب است). علی فرحبخش، از همکلاسی‌های قدیم مؤسسه، جدیداً در روزنامۀ دنیای اقتصاد مطلب می نویسد که خیلی مایۀ خوشحالی است. دم دنیای اقتصاد گرم!

نوشته‌های بی سر و ته کروگمن

یکی از بدشانسی‌هایی که علم اقتصاد در سالهای اخیر آورد این بود که پل کروگمن نوبل برد. به نظرم گندهایی که بوش زد سبب شد کروگمن به واسطۀ فحشهایی که به بوش می داد محبوبیت جهانی پیدا کند. نوبلی که گرفت را هم بیش از آن که مدیون دانشش در اقتصاد باشد مدیون همین فحشها و زبان تندش بود.

اشتباه نشود. قطعاً کروگمن مقالات اقتصادی تاثیر گذاری دارد. نثر کروگمن هم در نوشته‌ها‌یی که فحش نمی‌دهد عالی است و از این نوشته ها می‌توان بسیار آموخت. آنچه سبب می شود من به ندرت سراغش بروم این است که بار غیر علمی نوشته‌هایش معمولاً بر وزن علمی‌شان می چربد. قرار است وقتی مطلبی از کسی که نوبل اقتصاد گرفته است می خوانیم، به دانشمان افزوده شود، نه اینکه رگهای گردنمان باد کند و حس کنیم که باید بگیریم طرف را یک دست کتک بزنیم! (ما که البته این کاره نیستیم. بروید سراغ آنهایی که خاکریز دارند!)

مطلبی که اخیراً از او در دنیای اقتصاد چاپ شد نمونۀ خوبی از مطالبی است که نه تنها از یک نوبل گرفتۀ اقتصاد، که از یک اقتصاد خواندۀ عادی هم نباید دیده شود. لبّ کلامش این است که من خوب می فهمم و بقیه حالیشان نیست و دارند مدام اشتباه می کنند. دلیل ملیل هم حالیم نیست.

اگر قرار بود وقتمان را بگذاریم سر خواندن مطالبی از این دست، که توی وبسایتهای ایرانی به وفور پیدا می‌شوند. آنچه کمیاب است مطالبی است که ما را از آنجایی که هستیم یک قدم جلوتر ببرد.

پس نوشت: بزرگترین گندش هم در انتخاب اسم سایتش است: وجدان یک لیبرال! هر چه آبرو لیبرالها دارند را می‌برد.

بانکها و مسائلی که من نمی فهمم

چندی است که مسئلۀ بنگاهداری بانکها و نیز مسئلۀ وامهای باز پرداخت نشده مطرح شده است. بخشهایی هست که من می‌فهمم و بخشهایی هست که نمی فهمم.

اینکه وامی بر نگردد، چیز عجیبی نیست. بر عکس، اینکه وامی کلان با نرخ بهره ای نازل بدهیم به یک بنگاه خیلی بزرگ دولتی با هزار جور نان خور در میان تصمیم گیرندگان و انتظار داشته باشیم این وام برگردد، عجیب است. هر چه فکر می‌کنم نمی‌فهمم چرا برخی اصرار دارند وامی که بانک دولتی به شرکت دولتی می دهد باید برگردد؟ مگر ما سویسیم؟

نکتۀ دیگر این است که اثر این وامها با اثر وامهای برگشت نشده در اقتصادهای صنعتی فرق دارد. در اقتصادی مثل آمریکا وقتی کسی وامی می گیرد روی آن وام اوراق بهادار تعریف می شود و این اوراق وارد چرخۀ پیچیده‌ای از بازارهای مالی می شود (که من مطلقاً در مورد پیچیدگیهایش چیزی نمی‌دانم. بروید از پویان بپرسید چه خبر است). در نتیجه اگر مشکلی برای وام اولیه پیش بیاید، زنجیرۀ بزرگی از داراییهای مالی به هم می ریزد. در ایران که این خبرها نیست. وامی داده شده و باز نگشته. این هم که جدید نیست. خلاصه نمی فهمم چه خبر است.

نکتۀ آخر مسئلۀ بنگاهداری بانکها است. همه می گویند این اتفاق افتاده و نبایستی می افتاد ولی کسی برای ما که از حکمتش مطلع نیستم نمی گوید که آیا این اتفاق جدیداً افتاده و اگر چنین است چه شده؟ مگر در ایران همۀ سازمانها و نهادها بنگاهداری نمی کنند؟ آن که دولت است، از روز ازل داشته ماست و پنیر تولید می کرده. حالا بانکها هم دارند بستنی اش را تولید می کنند. البته خوب است هر کسی برود سر کارش و کاری را که باید بکند، بکند. ولی مگر ما سویسیم (مجدداً). ولی اینکه الان گیر می دهند به این مسئله؛ من درست نمی فهمم.

خلاصه یکی پیدا شود و محض رضای خدا کمی این مسائل را روشن کند.

پس نوشت: این گیجی ما منشأاش این نوشتۀ «مجمع کارآفرینان برتر» است. این نوشته یک جای کارش می لنگد، و بد جوری هم می لنگد.

عباراتی مثل «بانک به جای پی‌جویی مشکلات کارآفرینان در جهت ترجیحات سهامداران و مدیران خود پیش رود» یا «با بروز رفتارهای سوداگرانه روح سفته بازی را در جامعه زنده می‌کنند» بو می دهند. بدجوری هم بو می دهند. بیشتر می گویند بده من بخورم، تو نخور، این رانت قلمبه رو!

(یادش بخیر داستان واردکنندگان موز که در دوران افزایش شدید قیمت دلار مدام غصه می خوردند که نکند کسی شب سرِ بی موز بر بستر بگذارد و تقاضا داشتند که ارز دولتی بگیرند برای عرضۀ موز ارزان!)

فرصت‌های از دست رفته

چندی پیش وقتی مریم میرزا خانی مدال فیلدز را گرفت، همۀ ما احساس خوشحالی کردیم. در تحسین او و کارش بسیار گفته و نوشته شد و البته هر چه گفته شود باز هم کم است.

در این میان، جمله­ای از او نقل شد که از آن وقت ذهن من را مشغول کرده است. دلیلش هم این است که افراد زیادی را می‌شناسم که این جمله شامل حالشان می شود. گفت (نقل به مضمون) من خوش‌شانس بودم که دوران نوجوانی‌ام در زمانی سپری شد که جنگ تمام شده بود و ثباتی حاکم شده بود. مدارس خوب وجود داشت و می‌شد کار کرد.

آنچه ذهن من را مشغول کرد خیل بزرگی از بچه‌هایی است که اینقدر خوش‌شانس نبودند. دوست دوران راهنمایی و دبیرستان که معلم توانای هندسه از او با عنوان «فوق العاده» یاد می‌کرد. دوست دوران لیسانس که ذهنش آنقدر سریع مسائل را تحلیل می‌کرد که حتی خودش هم از گفتنشان وا می‌ماند. جواب را می‌گفت و می‌رفت. دوستهای دوران فوق لیسانس که یکیشان از یکی از بهترین اقتصاد-ریاضی دانان دنیا لقب «برجسته» گرفت و دیگری حتی در دوران دکتری از استادانش سر بود. و امثال اینها فراوانند.

خیلی از این دوستان دارند در گوشه و کنار دنیا زندگیشان را می‌کنند. نمی گویم اگر شرایط بهتر بود الان همگی‌شان نوبل یا فیلدز گرفته بودند. ولی به قطع و یقین اگر شرایط بهتر می‌بود کارهای بزرگی می‌کردند که زندگی را برای خوشان، ما، و همۀ دنیا بهتر می‌کرد.

پس نوشت: جنگ فقط یک بخش داستان است. بخش اصلی هم نیست. تصمیمات نادرست به بهانۀ جنگ یا هر بهانۀ دیگر است که منابع را نابود می‌کند. اگر نتوانیم از این اشتباهات درس بگیریم، فرجامی بجز تکرار آنها و در جا زدن نخواهیم داشت. (نمونه می خواهید: سیاستهای اقتصادی!)