نرخ سود بانکی

سؤال دوم علی، از خوانندگان این وبلاگ:

«مورد دیگر «آزاد سازی و رقابتی سازی نرخ سود بانکی» هست : چرا این مورد مهم هست؟ چگونه باید انجام بشه؟ و یک سوال کلی تر این که چرا در برخی از کشورها نرخ سود بانکی خیلی پایین هست (مثلا آمریکا، ژاپن، بریتانیا) و در برخی دیگه نسبتا بالاست (مثل ایران)؟ پایین بودن این سود خوب هست یا بالا بودنش یا اصلا بستگی به ساختار اقتصادی کشور داره؟ برای اقتصاد ایران باید افزایش پیدا کنه یا کاهش؟»

برای روشن شدن اینکه نرخ بهره چیست و چکار می کند بیا و یک مبادلۀ فرضی را در نظر بگیر. من امسال به ده میلیون تومان پول نیاز دارم و می خواهم آن را سال آینده پس بدهم. شما هم ده مییلون داری و نمی خواهی خودت با آن کاری بکنی. تو می توانی پولت را به من قرض بدهی. چه نوع توافقی برای هر دو طرف قابل قبول خواهد بود؟ قطعاً تو حاضر نمی شوی ده میلیون را الان بدهی و همان ده میلیون را سال دیگر بگیری. به یک دلیل ساده: تورم سی درصد است. تو می توانی ترکیبی از کالاهای بادوام را الان بخری و سال دیگر بفروشی به سیزده میلیون تا نه سود کرده باشی و نه ضرر. در نتیجه من باید بیشتر از نرخ تورم، مثلاً سی و پنج درصد یا سیزده و نیم میلیون به تو پیشنهاد بدهم تا سودی هم کرده باشی و ریسک دادن پول به دیگری هم پوشش داده شده باشد.

در اینجا دو نرخ بهره داریم یکی نرخ بهرۀ اسمی که همان 35 درصد است (ده میلیون می دهی و 13.5 می گیری) و دیگری نرخ بهرۀ واقعی که نرخ بهرۀ بعد از تورم است که در اینجا پنج درصد است (تو می توانی 13 میلیون را با خرید هر کالایی که قابل انبار کردن باشد گارانتی کنی، آن نیم میلیون است که سود واقعی است و از فعالیت مولد اقتصادی حاصل می شود).

حالا وقتی دولت می آید و می گوید همۀ بانکها باید در شرایط تورمی سی درصدی فقط بیست درصد به پس اندازها بدهند و بیست درصد بهره از وام گیرنده بگیرند (این دو شاید کمی متفاوت باشند ولی اصل قضیه را عوض نمی کند) اتفاق دیگری می افتد. تو حاضر نمی شوی پولت را به بانک بدهی چون بهرۀ بیست درصدی به معنی از دست دادن ده درصد قدرت خرید است. در این حالت نرخ بهره واقعی منفی ده درصد است و نرخ بهرۀ اسمی بیست درصد. رفتار مردم را نرخ بهرۀ واقعی تعیین می کند نه نرخ بهرۀ اسمی. نرخ بهره ایران آمریکا را هم اگر می خواهی مقایسه کنی باید نرخ بهرۀ واقعی و نه اسمی را مقایسه کنی.

اگر نرخ بهرۀ واقعی مثبت باشد ولی دولت درآن دخالت کند و مثلاً همه را پنج درصد اعلام کند یعنی رقابت را در میان بانکها حذف کند مشکلات دیگری پیش می آید. رقابت به این معنی است که کسی که می تواند بهتر و کارآمدتر کار کند باید بیشتر پیشرفت کند تا کسی که تولیدش خیلی تقاضا ندارد و در نتیجه سود زیادی ندارد. رقابت یعنی بانکهایی که می توانند کارآمدتر کار کنند باید بمانند و بانکهایی که نمی توانند باید ورشکست شوند و از اقتصاد خارج شوند. مشکل عدم رقابت در تشدید عدم کارآیی است و منحصر به بازار پول نیست. در هر بازاری عدم رقابت مشکل زا است.

اینکه نرخ بهره چقدر باشد بستگی به این دارد که چقدر پس انداز در اقتصاد باشد و چقدر تقاضا برای سرمایه گذاری. مثلاً اگر شما تنها کسی باشد که ده میلیون پول داری و من و ده نفر دیگر متقاضی این پول هستیم، شما این پول را وام می دهی به کسی که بیشترین بهره را بدهد. در مقابل اگر من تنها متقاضی باشم و ده نفر حاضر باشند وام بدهند، نرخ بهره پایین خواهد بود. یعنی در اصل همان عرضه و تقاضا بر بازار پول هم حاکم است.

اما نکتۀ دیگر در مورد نرخ بهره این است که ریسک هم در آن مستتر است. مثلاً اگر شما احتمال کمی بدهی که من ممکن است نتوانم پول تو را پس بدهم، بهرۀ بالاتری را طلب می کند تا آن ریسک را پوشش دهی. برای همین است که در بازار ایران نرخ بهرۀ واقعی بالا است. دولت آمریکا مطمئن ترین و کم ریسک ترین اوراق قرضه را منتشر می کند، بهرۀ پایینی به خریداران این اوراق می دهد ولی به دلیل بدون ریسک بودن این نوع سرمایه گذاری، بسیاری از افراد و بخصوص دولتها مایل به خرید اوراق قرضۀ آمریکا هستند.

بانکهای مرکزی با جابجا کردن حجم پول در دسترس نرخ بهره را جابجا می کنند. با این کار سعی در افزایش رشد اقتصادی از یک سو و یا کاهش تورم از سوی دیگر دارند. نرخ بهرۀ پایین سبب می شود که فعالیتهای کم سودده هم اجرا شوند و این برای رشد اقتصادی خوب است. ولی از سوی دیگر این منجر به کاهش پس انداز و افزایش مصرف می شود. در نهایت این وضعیت اقتصاد است که تعیین می کند نرخ بهرۀ مناسب برای اقتصاد چقدر باید باشد.

در ایران مشکل بزرگتر از نرخ بهرۀ بالا یا پایین، مشکل منفی بودن نرخ بهرۀ واقعی است یعنی نرخ بهرۀ اسمی کمتر از تورم است. این یعنی مختل کردن کل بازار سرمایه. اگر این مشکل حل شود می توان به بحث نرخ بهرۀ بالا یا پایین پرداخت. آنچه مهم است این است که دولت تعیین دستوری نرخ ارز را کنار بگذارد و اجازه دهد بازار مالی کارش را بکند و قیمت پول (نرخ بهره) در بازار ایجاد شود.

پس نوشت: هر قسمت که توضیح بیشتری می خواهد بگویید.

چرا ارز تک نرخی مهم است؟

علی، از خوانندگان این وبلاگ با اشاره به نظر سنجی دنیای اقتصاد از اقتصاددانان نوشته:

«16 نفر «تک نرخی ساختن دلار» را اشاره کرده اند: چرا این تک نرخی ساختن مهمه؟ چه خللی ایجاد می شود اگر تک نرخی نشه؟ و چرا فقط یک نفر به «کاهش قیمت دلار» اشاره کرده ؟ یعنی دولت نباید قیمت ارز را کنترل کنه؟ مگر کاهش قیمت دلار با افزایش ارزش پول خودمان همراه نیست؟»

برای یافتن جواب خودتان را در بازار ارز کنونی ایران نظر بگیرید. دلار در حال حاضر دو (یا اگر نرخ مرجع را هم در نظر بگیریم سه) نرخ دارد. نرخ بازار آزاد در حدود 3400 تومان است و نرخ مبادلاتی که توسط یک کارمند دولت تخصیص داده می شود 2500 تومان است. این یعنی تفاوت 900 تومانی در هر دلار. شما اگر بخواهید فعالیت اقتصادی شروع و درآمدی کسب کنید چه کار می کنید؟ می روید با گذشتن از هزار مانع دولتی و غیر دولتی کارگاه تولیدی می زنید و کالایی را تولید می کنید یا راهی پیدا می کنید که از آن 900 تومان اضافه نفعی ببرید؟ این اتفاقی است که در هر بازاری با نرخ دوگانه می افتد.

نرخ دوگانه فقط وقتی می تواند اتفاق بیافتد که یکی از این دو نرخ توسط دولت تعیین شود. در چنین حالتی افراد به جای صرف وقت و سرمایه در فعالیتهای مولد، وقت و سرمایۀ خود را صرف می کنند تا از رانت دولتی در بازار دوگانه استفاده کنند. برای این کار باید به نوعی کارمندی که مسئول تخصیص ارز است (یا رئیس او، یا رئیس رئیس او و یا … همینطور بگیر و برو بالا) را قانع کنند که آنها شایسته ترین افراد برای دریافت ارز به قیمت ارزانتر دولتی هستند. بخشی از این قانع کردن رسمی و آشکار است مثل اصرار وارد کنندگان دارو و … به اینکه دارم باید ارزان باشد و لذا باید به آن ارز مرجع تخصیص یابد، و بخش بزرگترش همان است که ما فساد می نامیمش یعنی نفوذ در فرایند تصمیم گیری برای استفاده از این رانت.

در این میان دو اتفاق دارد می افتد: یک مشکل کوچکتر فسادی است که در این فرایند تولید می شود. توجه کنید که هر یک دلار یعنی 900 تومان مفت بدون هیچ زحمتی. شما اگر بتوانید مثلاً یک میلیون دلار بگیرید (شما باید ارتباطات سیاسی قوی داشته باشید برای این کار) در یک روز نهصد میلیون تومان ثروت نصیبتان شده است بدون هیچ زحمتی.

مشکل بزرگتر از دید یک اقتصاددان ناکارآمدی حاصله از این فرایند است. سرمایه های فکری و مالی جامعه در بازارهای دوگانه به جای فعالیتهای مولد به سمت استفاده از رانت منحرف می شوند. دولت هم بخشی از سرمایه ها را صرف مقابله با این جریان می کند. از دید من بزرگترین تفاوت اقتصادهای رو به رشد و اقتصادهایی که درجا می زنند و یا لنگان لنگان حرکت می کنند را باید در نوع استفاده از منابع و سرمایه های انسانی و فیزیکی دانست. بازار دوگانه ارز از جملۀ مهمترین عوامل ایجاد ناکارآمدی در اقتصاد ایران بوده است.

بخش دوم سؤال به دخالت دولت در بازار ارز و با توجه به آنچه دولت در ایران انجام می داده، یعنی کاهش دستوری نرخ ارز، به فوائد و مضرات نرخ ارز پایین برمی گردد.

به نظر من دولت نباید کاری به بازار ارز داشته باشد ولی از آنجا که دولت در ایران بیشترین مقدار ارز را در اختیار دارد این کار تقریباً غیر ممکن است. برای همین باید سیاست ارزی روشنی داشته باشد. متخصصان بازار ارز می توانند با مدلهای اقتصادی به نوعی نرخ ارز برسند که با متغیرهای اصلی اقتصاد مثل نرخ رشد اقتصادی، تورم، واردات و صادرات و … سازگار باشد. در غیاب چنین مدلی من ترجیح می دهم نرخ ارز متناسب با تفاوت نرخهای تورم ایران و شریکهای تجاری اش تغییر کند تا قیمت نسبی کالاهای داخلی و خارجی ثابت بماند و تولید کنندۀ ایرانی بازارهایش را به کالاهای خارجی واگذار نکند. البته جزئیات دیگری هم هست که می تواند این نرخ را کمی بالاتر یا پایین تر کند، ولی عقب ماندن زیاد تغییر نرخ ارز از نرخ تورم به منزلۀ هشدار تلقی می شود.

کاهش نرخ دلار بدترین سیاستی است که می توان در ایران انجام داد چرا که ناکارآمدی و فساد را افزایش می دهد. اشتباه نشود، من هم مایلم پول ایران قوی باشد. مایلم یک تومان ایران معادل یک دلار باشد تا هر ایرانی چندین برابر یک آمریکایی یا اروپایی ثروت داشته باشد و هر کجا که برود ولخرجی کند. ولی واقعیت چیز دیگری است. آنچه نرخ برابری ارزها را تعیین می کند این است که کالایی که ایرانی تولید می کند در مقابل آنچه که یک آمریکایی تولید می کند چقدر می ارزد. در سالهای گذشته پول نفت سبب شده بود که بتوانیم دلار را در حد هزار تومان نگه داریم و تا حدی ولخرجی کنیم. ادامۀ این کار در بلند مدت امکان پذیر نبود چرا که روز به روز بیشتر ارز می خواستیم و حتی نفت صد دلاری هم نمی توانست ارز مورد تقاضا را فراهم کند. الان که این پول نفت را هم نداریم. آنچه تعیین می کند یک ریال ما در مقابل یک دلار آمریکا یا یک یورو چقدر بیارزد ربطی به آرزوهای شیرین من و شما و آن اقتصاددان که خواهان کاهش دلار شده بود ندارد. ربطش با قدرت تولید اقتصاد ما است که بخصوص در سالهای اخیر چندان مطلوب نبوده است. اگر روزی ایران رشد اقتصادی ده درصدی برای دهه های متوالی داشت و در نتیجه ریال ایران تبدیل به ارزی قوی شد و قیمت دلار افت کرد، من هم ممکن است به جمع مدافعان کاهش نرخ دلار بپیوندم. ولی تا آن روز سودی در کاهش نرخ دلار برای کشور نمی بینم.

پس نوشت: اگر نوشته های قبلی من را ببینید جزئیات بیشتری در مورد نرخ ارز و مشکل ارز ارزان و بازار دوگانه ارز می یابید. بنا به اقتضای شغلم که تدریس اقتصاد است باید این را هم بپرسم که هر قسمت که نیاز به توضیح بیشتر دارد، بگو تا توضیح دهم.

این از سؤال اول. بقیه را هم به تدریج جواب می دهم.

کنترل نقدینگی و تورم

علی، از خوانندگان این وبلاگ نوشته چطور می شود تورم را کنترل کرد.

در نوشته ای در دسامبر 2010 به طور خلاصه در مورد ربط نقدینگی و تورم نوشتم. وقتی پول در جامعه زیاد می شود و به ازای آن کالا زیاد نمی شود، برای هر واحد کالا پول بیشتری وجود خواهد داشت و به عبارتی افراد برای همان کالا پول بیشتری می پردازند. در نتیجه قیمت عمومی کالاها و خدمات افزایش می یابد.

این پول باید از جایی خارج از پول موجود وارد سیستم شود. سه منبع اصلی این پول را تولید می کنند. اگر من یک دلار را از آمریکا بردارم ببرم ایران و بفروشم، در نهایت این دلار سر از بانک مرکزی در می آورد و بانک برای خریدش باید دو-سه هزار تومان (بسته به نرخ ارزی که در نظر می گیرد) پول جدید ایجاد کند. این یعنی افزایش ذخائر خارجی بانک مرکزی.

همچنین گاهی دولت خودش پول ندارد و به بانک مرکزی می گوید به من پول بده تا بدهم مثلاً به معلمانی که استخدام کرده ام. بانک مرکزی هم در حسابهایش دولت را بدهکار می کند و به حساب وزارت آموزش و پرورش پول می ریزد. به این ترتیب پول وارد جامعه می شود. به این می گویند افزایش بدهی دولت به بانک مرکزی یا افزایش مطالبات بانک مرکزی از دولت.

مورد سوم این است که بانکها می خواهند وام بدهند و نیاز به اجازۀ بانک مرکزی (گذاشتن سپردۀ قانونی نزد بانک مرکزی) دارند. بانک مرکزی ممکن است در حسابهایش بانکها را تحت عنوان سپردۀ قانونی بدهکار کند و به آنها اجازۀ وام دهی بدهد. این هم ایجاد پول است و تحت عنوان بدهی بانکها به بانک مرکزی در حسابها وارد می شود.

این پولها در نهایت توسط افراد و دولت خرج می شود و تقاضا برای کالاها و خدمات را افزایش می دهد. اگر عرضۀ کالاها و خدمات افزایش متناسب نیابد، تقاضای اضافه باعث افزایش سطح عمومی قیمتها می شود.

معاون اقتصادی بانک مرکزی چندی پیش گزارش داده بود که در سالهای اخیر عامل دوم و در درجۀ دوم عامل سوم مسبب افزایش نقدینگی بوده اند. یعنی نیاز دولت و بانکها به پول سبب افزایش نقدینگی شده است. بانکها هم پول را به واسطۀ دستور دولت برای پرداخت به این و آن (مثل وامهای دستوری) می خواهند. به عبارت دیگر در پشت این افزایش نقدینگی عطش دولت به خرج پول خوابیده است.

همۀ دولتها علاقه به پول خرج کردن دارند. پول خرج کردن حمایت و محبوبیت می آورد. بعلاوه وقتی دولتها پول کم می آورند، ایجاد پول به مراتب آسانتر از مالیات گیری است، هر چند به قیمت افزایش نقدینگی و ایجاد تورم باشد. این کار به منزلۀ گرفتن (تورم قدرت خرید همگان را کم می کند) از همگان و پرداخت به افراد و گروههای حامی دولتها است. برای همین است که در اقتصادهایی که سیاستمداران می خواهند عزم جزم خود برای کنترل تورم را نشان دهند، بانک مرکزی را از دولت مستقل می کنند. در این حالت بانک مرکزی به تقاضای دولت برای ایجاد پول برای مخارج دولت پاسخ نمی دهند.

همه چیز راگفتم بجز اینکه حالا چکار کنیم تا نقدینگی کنترل شود. با توضیحات فوق جواب روشن است: بانک مرکزی به دولت پول ندهد. دولت اگر می خواهد خرج کند یا باید مالیات بگیرد یا از مردم قرض کند (اوراق قرضه). این دو کار پول وارد سیستم نمی کند و لذا نقدینگی افزایش نمی یابد و تورم ایجاد نمی شود. اگر هم دولت این کارها نمی تواند بکند، باید بودجه اش را انقباضی ببندد، یعنی از مخارجش بزند.

همچنین اگر دولت قرضهایش به بانک مرکزی را پس بدهد یا بانکها وامهای قبلی را پس بگیرند و وام جدید ندهند و در نهایت پول بانک مرکزی را پس بدهند، از نقدینگی در اقتصاد کم می شود و این می تواند به کاهش تقاضا و در نتیجه کاهش تورم منجر شود.

در کوتاه مدت در ایران نه افزایش مالیات ممکن است و نه فروش اوراق قرضه. در نتیجه می ماند کنترل مخارج دولت. دولت باید در مورد خرجهایش دقت بیشتری به خرج دهد و از هزینه هایی که اولویت بالا ندارند بکاهد. اینکه این هزینه ها از کجا می تواند زده شود، نیاز دارد به دقیق شدن در اقلام بودجه. همچنین در کوتاه مدت می توان با واگذاری برخی دارائیهای دولتی به بخش خصوصی هم درآمد کسب کرد و هم از بار مالی که آنها تولید می کنند، خلاص شد.

افرادی که سالها در سازمان برنامه و بودجه کار کرده اند و با جزئیات بودجه آشنا هستند به خوبی می دانند که کجاها را می توان و باید زد و کجاها را می توان و باید حفظ کرد. امیدوارم دولت جدید از تجربیات این افراد استفاده کند.

نسخۀ وبلاگ برای دوستان در ایران

خوانندگان این وبلاگ در ایران برای دیدن نوشته ها و بخصوص شکلها مشکل دارند. برای رفع این مشکل وبلاگ را در سیستم دیگری باز نشر کرده ام. نوشته ها را در هر دو وبلاگ خواهم گذاشت. امیدوارم مشکل رفع شود.

وبلاگ جدید را در آدرس irpdonline.blog.ir ببینید.

 

رای کاندیداها در استانهای کشور

نمودارهای زیر درصد رای کاندیداها در استانهای کشور را نشان می دهد. خط قرمز درصد رای هر کاندیدا در کل کشور است.

 

Vote-Jalili

Vote-Rezaee

Vote-Rohani

Vote-Gharazi

Vote-Ghalibaf

Vote-Velayati

جوالدوز اول خدمت حاکم جدید

با سلام و صلوات آقای روحانی را فرستادیم رفت کاخ ریاست جمهوری. مبارکمان باشد. حالا تازه قسمت بامزۀ ماجرا که همان «جوالدوز زدن» به حاکم جدید و تیمش است، شروع شده است. ببینیم تیم اقتصادی روحانی کیست و چه کار می کند.

درآوردن ایران از این شرایط کاری است کارستان که اگر روحانی بتواند آن را به انجام خوبی برساند نمونه ای می شود برای درس توسعه. اگر هم ویراژ بدهد و سیاستهای پر سر و صدا و بی اثر، سیاستهایی که به کرات در ایران دیده ایم، را بر گزیند، نمونه ای می شود در کنار همۀ نمونه های موجود کشورهای در حال توسعه برای درس اقتصاد سیاسی توسعه نیافتگی!

برای شروع نگاهی بیاندازید به صحبتهای نوبخت، مشاور اقتصادی روحانی، در برنامۀ پایش. نوبخت به درستی گفته که پرداخت یکسان یارانه به فقیر و غنی درست نیست. ولی در اینکه این مسئله را به بیکاران ربط داده است راه را به خطا رفته است.

نظر نوبخت این است که یارانۀ دو دهک (هفت میلیون نفر) را قطع کنیم و منابع را بدهیم به 3.5 میلیون بیکاری که درآمد ندارند. استدلال می کند که با توجه به نسبت این دو گروه، می توان چهار برابر پول یارانه را به بیکاران داد.

این کار را بکنید تا بیکاران کشور در عرض یک سال بشوند سی میلیون نفر! کافی است به انگیزۀ افراد توجه کنید. اگر کسی بتواند با گوشۀ خانه نشستن چهار برابر یارانه ها را دریافت کند، بسیاری از افراد فعالیت اقتصادی خود را متوقف خواهند کرد یا آن را به سمت فعالیتهای غیر قابل ردیابی و مشاهده خواهند راند.

مشکل اقتصاد در حال حاضر رکود است، به این معنی که تولید کننده انگیزه یا توانایی تولید ندارد (تحلیل فرهاد نیلی از نقش عرضه و تقاضا در این رکود را در دنیای اقتصاد ببینید). هر سیاستی که این انگیزه ها را کم و موانع تولید را افزایش دهد مشکل اقتصاد ایران را کم نمی کند که بر آن می افزاید. مشکل رفاهی که خانواده ها با آن روبرو هستند با تولید حل می شود نه با پول دادن به بیکاران.

سیاست بیمۀ بیکاری با پول دادن به بیکاران فرق دارد. مهمترین مسئله ای که طراحی بیمۀ بیکاری با آن مواجه است، کاهش انگیزۀ افراد برای فعالیت است. به همین دلیل در طراحی بیمۀ بیکاری تعیین مقدار پول پرداختی و دورۀ زمانی پرداخت اهمیت اساسی دارد. اگر پول پرداختی زیاد باشد، افراد راهی برای بیکار شدن و بیکار ماندن پیدا می کنند و این کار را تا زمانی که بیمه پرداخت شود ادامه می دهند. این همه باید اضافه شود به مسئلۀ تشخیص بیکاران که برای خودش مسئله ای است به اندازۀ کافی بزرگ. هیچکس توصیه نمی کند به بیکاران به صرف بیکار بودن پول داده شود. اگر طرح جدید این باشد که به جای طراحی بیمۀ بیکاری پول یارانه های افراد دو دهک ثروتمند داده شود به افراد بیکار، یا آنچنانکه در جای دیگر برنامه گفته شد، دولت وارد شود و ابزار کار در اختیار بیکاران قرار دهد، باید نگران تولید، اشتغال و اقتصاد بود.

البته با توجه به افراد با تجربه ای که دور و بر روحانی هستند، بعید است چنین سیاست مخربی اجرا شود. در حال حاضر که همگان در حال شادی و سرور ناشی از انتخابات و پوز زنی کره و جام جهانی و سایر وقایع هستند نمی خواهم بیشتر بپردازم به مشکلات نظرات اقتصادی نوبخت. فعلاً همین جوالدوز کافی است تا بعد.

نکاتی در مورد ارزیابی نظرات اقتصادی

نوشتۀ قبلی که در مورد ارزیابی دیدگاههای اقتصادی کاندیداهای انتخابات ریاست جمهوری بود در حد گسترده ای خوانده شد. شمارۀ اخیر تجارت فردا هم این نوشته را منتشر کرد (هر چند اگر گمان می کردم این نوشته فراتر از گسترۀ خوانندگان همیشگی این نوشته ها می رود، توضیحات بیشتری می دادم.) به این دلیل و به دلیل اینکه هفتۀ گذشته مسافرت بودم و نتوانستم به نظرات پاسخ دهم، ترجیح دادم در نوشته ای مستقل برخی مسائل را روشن کنم.

اول اینکه بر خلاف خیلی ها من از نوع این مناظره خوشم آمد (گفته بودم که من فقط خلاصه ها را دیده ام.) به نظرم کاندیداها بر سر ما منت نگذاشته اند که کاندیدا شده اند. احترام همه شان واجب ولی باید پاسخگو بودن را یاد بگیرند از همین ابتدا. سؤالها هم خوب بود. مناظره جای قر و قرشمه هم نیست. سؤال است و باید جواب بدهند. وقتی هم می خواستند کاندید شوند باید برای این سؤالها و دهها سؤال دیگر جواب داشته باشند، و انواع اجمالی و تفصیلی این جوابها را از حفظ باشند تا بتوانند بسته به موقعیت ارائه کنند. این کاری است که همۀ کاندیداهای مشاغل سیاسی در همه جای دنیا می کنند و سیاسیون ایران هم باید آن را یاد بگیرند. بر خلاف نظر «م» معتقدم بخش بزرگی از اطلاعات از طریق جواب کاندیداها به سؤالهای مشترک و نه از طریق بحث و مناظره با همدیگر و پوز زنی متقابل قابل کسب است. (پوز زنی البته هیجان انگیزتر است!)

دوم اینکه این نوشته نظر حرفه ای من (به عنوان کسی که کارم اقتصاد است و اقتصاد ایران را هم دنبال می کنم و می شناسم،) بود که در حد یک نوشتۀ وبلاگی و نه یک برنامۀ جامع برای اقتصاد وقت صرفش شده بود. وقتی می گویم نظر «من»، به این معنی است که سایر اقتصاددانان ممکن است نظری متفاوت داشته باشند. همانطور که ضیا به درستی نوشته است، اگر یک اقتصاددان سوسیالیست اینها را نمره بدهد، یا حتی اگر یک اقتصاددان نئوکلاسیک دیگر هم این پاسخها را نمره بدهد، نتیجه متفاوت خواهد بود. هر دو نظر هم «نظر اقتصاددانان» محسوب می شود. تفاوت نظرها، تا جایی که روش علمی معمول در میان اقتصاددانان را به کار برده باشند، آنها را از اعتبار ساقط نمی کند. حرف زدن بر مبنای نظریه هایی که در میان اقتصاددانان پذیرفته شده نیست یا ابراز نظر به شکلی که نتوان آن را نقد کرد، آنها را از اعتبار می اندازد. شما می توانید پاسخهای من را نقد کنید یا نمره های من را. در نتیجه ترتیب افراد عوض خواهد شد.

همزمان، پذیرفتن اینکه این نوشته ها نظر «من» است و می تواند با نظر سایرین متفاوت باشد، به این معنا نیست که معتقدم نظر من اشتباه است. بر عکس، من به آنچه گفتم باور دارم، و تا وقتی که شواهد کافی برای تغییر نظرم پیدا نکنم، از آنها دفاع خواهم کرد. این حتی اگر تعصب باشد، تا زمانی که از مبانی اقتصاد دور نشده باشد، پذیرفته شده و در واقع همان چیزی است که بحث علمی نامیده می شود. به عبارت دیگر ما می توانیم با شدت از نظرمان دفاع کنیم و تا وقتی پیانو به سر همدیگر نکوبیم، مشکلی ندارد!

در این میان آنچه نصیب خواننده می شود، نظر چند اقتصاددان است. خواننده خودش عاقل و دانا است و می تواند  آنچه درست می داند را برگزیند و مسئولیتش را هم بپذیرد. خواننده ها نوشته ها را به شکل غیرمستقیم نمره می دهند. اگر خواننده تشخیص داد که من دارم بیراهه می روم، به سادگی از خیر نوشته های من می گذرد (همانطور که من از خیر خواندن بسیاری از تحلیلهای سیاسی این روزها می گذرم.)

سوم، این نوشته ادعایش روشن است: ارزیابی دیدگاههای اقتصادی کاندیداها بر مبنای خلاصۀ نظراتی که در پاسخ به چند سؤال مشخص داده اند، نه ارزیابی جامع کاندیداها. با نظر مسعود موافقم که کاندیداها باید مردم را مخاطب قرار دهند نه اقتصاددانان را. نمره ای که من می دهم، نمرۀ جامع کاندیدا نیست، نمرۀ یک اقتصاددان است و آنها نمرۀ خود را از مردم هم می گیرند در قالب رای، که به احتمال زیاد با نمرۀ من یکی نیست.

پیشنهاد مسعود هم برای دوستانی که مایلند بنا به رسالتی که حس می کنند برنامۀ مفصل کاندیداها را بخوانند و ارزیابی کنند، قابل توجه است. من در حال حاضر چنین رسالتی حس نمی کنم.